من غریبی قصه پردازم

ساخت وبلاگ
هوالحبیب   مدت ها بود که اینجا چیزی ننوشته بودم، راستش انقدر مجذوب دنیای پر از رنگ و لعاب اینستاگرام شده بودم که سادگی کلمات را از یاد برده و برای هر حرفی، دنبال تصویری بودم و فکر میکردم باید برای هر چیزی حرف زد. مثلا روزی در طبقه ی دوم مطب دکتر ایستاده بودم و تمام بلوار کشاورز در قاب پنجره اش جا شده بود. آن لحظه دیدن درخت های رنگ و رو رفته ی پاییزی و ماشین ها و موتورهایی که از لا به لای مردم لایی میکشیدند، باعث شد قلبم از تپش بیافتد... همه چیز به طرز عجیبی مرموز بود... بلافاصله گوشی ام را در آوردم و فیلم گرفتم. فیلم را پست کردم و زیرش شعری از صالح علا نوشتم "محبوب من پاییز است، باد ها می وزند، درختان تن می جنبانند، کبوتران دست می زنند، پیرمردی عصا زنان می آید و خانم سال دیده ای میخندد..." دو روز بعدش صفحه ام را که بالا و پایین میکردم، بدون آنکه فیلم را پلی کنم، شعری را که نوشته بودم خواندم... احساس کردم خون در رگ هایم منجمد شد... کلمات آنچنان خودشان را نشان میدادند که هیچ فیلم و عکسی نمی توانست اینچنین پاییز را به تصویر بکشد و صدای برخورد عصای پیرمرد با زمین در میان خنده های خانم سال دیده گم شد و همان موقع بود که فهمیدم چقدر از سادگی و عمق کلمات دور شده ام. من مثل قبل، با جدیت کتاب میخواندم ولی دیگر ذهنم مثل کودکی نبود که در هر گوشه و کناری سرک بکشد. همان موقع برای همیشه با اینستاگرام بدرود گفتم، دوربین عکاسی ام را در کمد گذاشتم و در دفترم بی وقفه نوشتم. من به کلمات نیاز داشتم و آنها خنده کنان روی کاغذ سرازیر می شدند. من آن روز از میوه فروش سر کوچه تا خیابان شریعتی و اتوبوس های تجریش - دروازه دولت ش نوشتم و تا عادت های ریز و درشت همسرم.... حالا نوبت کتاب هایم بود. نوبت من غریبی قصه پردازم...ادامه مطلب
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 11:27

من و زینب حدود یک سال پیش باهم یک انجمن مخفی ادبیات راه انداختیم و آخرین پنجشنبه ی هر ماه با کیسه هایی پر از کتاب همدیگر را در متروی چهارراه ولی عصر میبنیم. علامت مخصوص خودمان را بهم نشان می دهیم و بعد بلند بلند می خندیم. راستش موضوع کتابهایی که رد و بدل می شود اکثر وقتها مشخص است. کیسه ی سنگین من پر از کتابهای قطور کلاسیک و تاریخ ادبیات است و تمام مدتی که با یک دستم میله ی مترو را گرفته ام، دست دیگرم زیر بار عنوانهای کتاب له میشود. ولی برعکس من، همیشه زینب با کوله پشتی یک وجبی اش می آید و در کمال خون سردی دست میکند توی کیفش و چند جلد کتاب کم حجم و داستانهای کوتاه آمریکایی درمی آورد و میگذارد کف دستم. آخرین باری که دیدمش، گفتم من دو کیلوگرم ادبیات روسیه و فرانسه را تا اینجا خرکش کرده ام، آن وقت تو کل آمریکا را در یک کوله جا داده ای و از این طرف به آن طرف میدویی... و راستش را بخواهید من شیفته ی ادبیات جا خوش کرده در کوله ی زیبنم... ادبیاتی که میتوانی مثل یک آدامس از جیبت در بیاوری و بجویی و مزه های شیرین و گاه عجیب و غریبش را زیر دندان حس کنی... و خب برای منی که آخر هفته ها وقت سر خاراندن ندارم این عالیست. اینکه یک کتابی باشد دم دستت که موقع هم زدن خورشت قیمه بادمجان راحت در دستانت جا بگیرد. بدون آنکه آرنج و شانه ات زیر حجم انبوهی از کلمات درد بگیرند. پنجشنبه، داشتم اولین دستور از کتاب آشپزی جدیدم را درست میکردم و کتاب اقیانوس جا چیور زیر کاسه آردهای الک شده بود، همسرم آمد برای خودش چای بریزد که چشمش به کتاب افتاد. برش داشت، ورقش زد و گفت "اسم کیکی که می پزی چیه؟" گفتم کیک شکلاتی و یک لحظه خودم از این اسم دم دستی حالم بهم خورد. امین ابرویش را بالا انداخت و گفت "از این به من غریبی قصه پردازم...ادامه مطلب
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 11:27



کوچ تا چند ؟ مگر می شود از خویش گریخت

"بال" تنها غم غربت به پرستو ها داد....




" فاضل نظری"

من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16

وسوسه ی نوشتن رهایم نمیکند قرار نبود دیگر نه اینجا نه هیچ جای دیگر چیزی بنویسم ، ولی بارانی که به شیشه میخورد ، بخاری که از لیوان چای بلند میشود و سکوت خانه ، دارند آرام آرام مرا به سمت پرتگاه جنون م من غریبی قصه پردازم...ادامه مطلب
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16

محبوبم!
زمانی که تو را دیدم آسمان ابری بود و ابر ها پیوسته در دلم میباریدن و سیلی عظیم در حال وقوع بود
ولی همین که چشمم بر روی تو افتاد باران بند آمد ، ابر ها کنار رفتند ، خورشید بر من تابید و آنقدر گرمم شد که دلم خواست پنجره را باز کنم و فریاد بکشم....
محبوبم!
فریاد کشیدن اولین نشانه ی عاشقی ست ، آدمی وقتی عاشق میشود چیزی در درونش میجوشد ،  و آنقدر بالا می آید  که راه گلو را میبندد و آن وقت تنها راه نجات فریاد است...

فریاد...!

من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16


آقا جان

 امشب به رسم هر سال هراسانم...

نیمه ی شعبان نزدیک است... 

و من ، چقدر از شما دورم!



من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16


محبوبم...

آی...

محبوبم....

چرا انقدر نوشتن از تو سخت است؟؟؟؟


من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16

وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ

و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد




سوره ضحی آیه 7



من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 8:16



حال دل با تو گفتنم هوس است

خبر دل شنفتنم هوس است

طمع خام بین که قصه فاش

از رقیبان نهفتنم هوس است*




*حافظ

من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:19



وقتی از سختی راه کربلا و درد پاهایم مینالیدم میخندید و میگفت : شرط میبندم وقتی برگشی روی جای تاول پات دست میکشی ، گریه میکنی و دلت برای تمام این سختی ها تنگ میشه...
اون روز حرفش رو جدی نگرفتم دست دور بند کولم انداختم ، به نوک کفش هام زول زدم و لنگ لنگان جلو رفتم....
حالا بعد از دو روز نشستم روی جانمازم و روی تاول های پاهام دست میشکم ، گریه میکنم و دلم میخواد برگردم به دو روز پیش و دوباره تمام سختی ها و درد ها رو تحمل کنم برای دیدن یک لحظه حرم آقا از دور...



*حافظ
من غریبی قصه پردازم...
ما را در سایت من غریبی قصه پردازم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csahme-man1c بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:19